رخصت
مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه، به عادت آب دادن گلهای باغچه بدل شود! عشق،عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست ، پیوسته نوکردن خواستنی است که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن. تازگی، ذات عشق است و طراوت،چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمیسپارد، مگر یک بار برای همیشه.جام بلور، تنها یک بار میشکند.میتوان شکستهاش را، تکههایش را، نگه داشت.اما شکستههای جام ،آن تکههای تیز برنده، دیگر جام نیست.احتیاط باید کرد.همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم، بهانهها ، جای حس عاشقانه خوب را میگیرند...
آه كاش دستم زفريب خالي نبود
آبروي صدق پوشالي نبود
بي خريداراست دستان پرزمهر
كاش مقام كذب هم عالي نبود
سربلندي كوكجاست آنهمه ريشه ما
كذب خنجرنشاند پشتش كه پوشالي نبود
اين تنفس درميان اين هواي مسموم فريب
واي برمااين هواراهيچ اشكالي نبود
طاقتت كوفرشيداي شيداي غم
صبربايدگرجناب عشق هم عالي نبود
درپناه مهر